تعطیل شدیم بیخودی...(اتفاقا اصلا بیخود نبود...یه بنده خداهایی کنار دریا...زیر 3 متر برف مدفون شدن...گاز...ندارن...خب ما بریم مدرسه بخاری روشن کنیم یعنی چی؟...)تصمیم داشتم فیزیک بخونم...و شاید ریاضی!اما خب...واقعا حوصلش بود؟! نبود! پس الان بی کارم...میخوام چرند پرند بنویسم!
کارنامه گرفتم.یه دقیقه صبر کنید ببینم...چی شد؟هندسه 20؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟الله اکبر!بعد میگن بی عدالتی نیست!واقعا حقم بود هندسه 20 بگیرم؟؟!!!عمرا...
باز زدم ملتو ناراحت کردم...اَه...این چه وضعشه؟بسه دیگه...شایدم ناراحت نکردم کسی رو...به جز خودم.
سهراب جان...مادر...یاری کن این شعرتو تموم کنم...چند بار از اول بخونمش آخه؟!(جدی نگیر...ترجیح میدم هیچ وقت تموم نشه.)
سفر مرا به زمین های استوایی برد.
و زیر سایه ی آن «بانیان» سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت.
خدایا نصف اون سه متر برفو می فرستادی اینجا،همه چی حل بود!نه اون بدبختای ساحل نشین از سرما یخ می زدن،نه ما اینجا در حسرت آدم برفی می سوختیم...
3...2...1...فردا! علامه حلی! خدایا یعنی واقعا این انصافه که آزمون فوق لیسانس به خاطر برف کنسل بشه،بعد این آزمون مزخرف و بی معنی علامه حلی ما هم چنان پا بر جا باشه؟!
دیگه هر چی فک می کنم حرف چرندی گیر نمیاد!
اون منم!...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:باز زود حرف زد!